loading...
بسیج طلاب ابرکوه
بسیجی بازدید : 101 شنبه 15 فروردین 1394 نظرات (1)

 

   

 

گل پسرهاي آقاجان

خاطره اي از شهيدان سيدجمال و سيدجلال عسگري

را وي : برادر شهيدان عسگري


 
فصل نشا برنج بود كه سيدجمال آمد. مثل هميشه با زخمي تازه از ميدان جنگ اين بار دست چپش مجروح شده بود. با صورتي تكيده و خسته اما روحيه اي شادي بخش به همراه پدرم در زمين شاليزاري مشغول كار بوديم كه من از دور متوجه آمدنش شدم آن هم بخاطر قد بلند و موهاي طلائي اش صد متر مانده به من آغوشش را گشود.
ماهها بود كه نديده بودمش همبازي دوران كودكي ام برادر عزيزم اين بار در كسوت سبزپوشان سپاه با يونيفورمي كه او را آسماني تر جلوه مي داد از راه رسيد.
پدر بالا دست تر مشغول كار بود و متوجه ما نشد.
از چهره اش خواندم كه غمي سنگين بر شانه اش فشار مي آورد. پرسيدم : « جمال جان چي شده » چيزي نگفت .
« از جلال چه خبر »

نگاهي به من كرد و گفت : « داداش بلاخره ما هم خانواده شهيد شديم . »
گفتم : « يعني جلال ! »
با اشاره سر صحبتم را ناتمام گذاشت : « آره جلال پر كشيد »
از بي خياليش شك كردم نكند دوباره شوخ طبعي اش گل كرده .
گفتم : « جدي باش جمال »
گفت : « به جان آقا جان جلال پريد. »

بسیجی بازدید : 257 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (1)

ماموريت ويژه

حاج احمد گفت:‌«امروز يك ماموريت ويژه داريم . بايد برويم سفارت امريكا.»

مرد خنديد؛ خوشحال بود. حاج احمد گفت: «بايدخيلي مواظب باشي.»

بعد پشت فرمان نشست و راه افتادند.

خيابان هاي شهر شلوغ بود. ماشينها پشت سر هم ايستاده بودند و مرتب بوق مي‌زند. چترسياهي روآسمان شهر پهن شده بود و همه جا بوي دود مي‌داد.

 ماشين پيچيد تو خياباني كه سفارت آمريكا در آن قرار داشت. سفارت، با ديوارهاي كوتاه و درختان كاج، جلويشان بود. ماشين پيچيد جلوي در سفارت وايستاد . مردي با موهاي بلند و بور جلو آمد. حاج احمد برگه‌اي را نشان داد . مرد كناررفت، درها بازشد و ماشين حركت كرد.

يكي از ساختمان آجري روبه رو بيرون آمد . سرخ موبود و هيكل چاقي داشت. مثل گاوچرانهاي آمريكايي ، هفت تيرش آويزان بود و دستانش را بازنگه داشته بود. مرد به زبان انگليسي چيزهايي گفت. حاج احمد گفت اگر زبان آلماني مي‌دانست ، بهتر مي‌توانستند با هم صحبت كنند.

بسیجی بازدید : 78 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

زندگینامه شهید سید مرتضی آوینی از زبان خودش

 

من بچه شاه عبدالعظیم هستم و درخانه‌ای به دنیا آمده و بزرگ شده‌ام كه درهر سوراخش كه سر می‌كردی به یك خانواده دیگر نیز برمی‌خوردی.

 

اینجانب - اكنون چهل و شش سال تمام دارم. درست سی و چهار سال پیش یعنی، درسال 1336 شمسی مطابق با 1956 میلادی در كلاس ششم ابتدائی نظام قدیم مشغول درس خواندن بودم. در آن سال انگلیس و فرانسه به كمك اسرائیل شتافته و به مصر حمله كردند و  بنده هم به عنوان یك پسر بچه 12-13 ساله تحت تأثیر تبلیغات آن روز كشورهای عربی یك روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است.

 وقتی زنگ كلاس را زدند و همه ما بچه‌ها سر جایمان نشستیم اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به كلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید پرسید:« این را كه نوشته؟» صدا از كسی درنیامد من هم ساكت ، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم.

 

ناگهان یكی از بچه‌ها بلند شد و گفت:« آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم كلی سر و صدا كرد و خلاصه اینكه: «چرا وارد معقولات شدی؟» و در آخر گفت:« بیا دم در دفتر تا پرونده‌ات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه.» البته وساطت یكی از معلمین، كار را درست كرد و من فهمیدم كه نباید وارد معقولات شد.

 

بعدها هم كه در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه می‌كردیم معمولاً‌ به زبان‌های مختلف حالیمان می كردند كه وارد معقولات نباید بشویم. مثلاً‌ یادم است كه در حدود سال‌های45-50 با یكی از دوستان به منزل یك نقاش‌كه همه‌اش از انار نقاشی می‌كشید، رفتیم.

بسیجی بازدید : 145 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

زندگینامه:

شهید سید مرتضی آوینی در شهریور سال 1326 در شهر ری متولد شد تحصیلات ابتدایی و متوسطه‌ی خود را در شهرهای زنجان، کرمان و تهران به پایان رساند و سپس به عنوان دانش‌جوی معماری وارد دانشکده‌ی هنرهای زیبای دانشگاه تهران شد او از کودکی با هنر انس داشت؛ شعر می‌سرود داستان و مقاله می‌نوشت و نقاشی می‌کرد تحصیلات دانشگاهی‌اش را نیز در رشته‌ای به انجام رساند که به طبع هنری او سازگار بود ولی بعد از پیروزی انقلاب اسلامی معماری را کنار گذاشت و به اقتضای ضرورت‌های انقلاب به فیلم‌سازی پرداخت

 "حقیر دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده‌ی هنرهای زیبا هستم اما کاری را که اکنون انجام می‌دهم نباید به تحصیلاتم مربوط دانست حقیر هرچه آموخته‌ام از خارج دانشگاه است بنده با یقین کامل می‌گویم

 که تخصص حقیقی در سایه‌ی تعهد اسلامی به دست می‌آید و لاغیر قبل از انقلاب بنده فیلم نمی‌ساخته‌ام اگرچه با سینما آشنایی داشته‌ام. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است... با شروع انقلاب تمام نوشته‌های خویش را -  اعم از تراوشات فلسفی، داستان‌های کوتاه، اشعار و... -  در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که "حدیث نفس" باشد ننویسم و دیگر از "خودم" سخنی به میان نیاورم... سعی کردم که "خودم" را از میان بردارم تا هرچه هست خدا باشد، و خدا را شکر بر این تصمیم وفادار مانده‌ام. البته آن چه که انسان می‌نویسد همیشه تراوشات درونی خود اوست همه‌ی هنرها این چنین هستند کسی هم که فیلم می‌سازد اثر تراوشات درونی خود اوست اما اگر انسان خود را در خدا فانی کند، آن‌گاه این خداست که در آثار او جلوه‌گر می‌شود حقیر این چنین ادعایی ندارم ولی سعیم بر این بوده است."

درباره ما
سایتی فرهنگی مذهبی بوده ودر ضمن بیان مطالب روز به ارسال فعالیت های این پایگاه نیز می پردازد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 49
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 54
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 55
  • بازدید ماه : 137
  • بازدید سال : 401
  • بازدید کلی : 9,086