loading...
بسیج طلاب ابرکوه
بسیجی بازدید : 272 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (1)

 

 

 

 

 

 

زندگینامه شهید محمدرضا عزیزی پناه  (اول)

نام پدر: زینل            

تاریخ تولد: 5/4/43 

 تاریخ شهادت: 30/10/ 65

کوچه و خیابانهای شهر ابرکوه،دبیرستان ابوذر و کتابخانه و مسجد صاحب الزمان همه او را به خاطر می آورند آسمان این شهر نیمه شبهایی را به یاد می آورد که محمد رضا پس از ساعتها مطالعه و عبادت به خانه باز می گشت در خانه را آهسته می گشود و در گوشه ای می آرمید تا فردا و فرداهایی روشنتر از روز قبل انتظار قدوم او را بر سنگ فرش کوچه های عشق و ایمان بکشند. این شهر باستانی به یاد می آورد سالهای آغاز انقلاب،انجمن اسلامی ابوذر سپاه پاسداران و تعطیلاتی که شهید در سپاه به عنوان پاسدار موقت سپری کرد. به قم می رویم با زمستان سرد سال یک هزارو سیصد و شصت که ناگهان تصمیم گرفت دبیرستان را رها کرده به قم برود و در کاروان همیشه سرفراز علم ودانش

دانشگاه بزرگ امام صادق(ع) در جبهه ی حفاظت از ایمان و تقوی به تحصیل علم بپردازد. گلدسته های حرم حضرت معصو مه(س)او را به یاد می آوردند. آن نیمه شب سردی که به قم پانهاد،کوله باری کوچک که همه ی زندگیش بود بر دوش داشت وهیچ جا را نداشت جز حرم آن بی بی مطهر. مناره های حرم شهادت می دهند که آن شب با آب یخ زده ی حوض وضو ساخت پنجره های حرم را لمس کرد و عاشقانه و اشکبار، عاجزانه وملتمس از بی بی طلب کرد که او را نیز در صف کاروان محصّلان علم و تقوی بگنجانند. حدود پنج ماه از شروع زندگی مشترکش می گذشت همسرش از سادات و خواهر شهید بود و بیش از سیزده سال نداشت آخرین بار وقتی می خواست با همسرش وداع کند گوشه ی باغچه منزل پدرش کنار او نشست وبه او گفت قبل از آنکه به جبهه بروم و اگر قسمت باشد به فیض شهادت برسم دو وصیت دارم یکی اینکه چون شما بار دار هستید مسئولید که از خود و فرزندمان تا آخر عمرمراقبت کنید دیگر اینکه به تحصیلات خود ادامه دهید.

       همسراین شهید عزیز که خود اسطوره ی صبر و استقامت است نیز به هر دو این وصیت ها جامه ی عمل پوشانده و علاوه بر فرزندی رشید که نام خود شهید را بر وی نهاده است به تحصیل علم و دانش پرداخته است. از زبان خود ایشان شنیدیم:کنکور را با موفقیت پشت سر گذاشته و در رشته پرورشی تربیت معلّم یزد پذیرفته شدم و در آنجا مشغول به درس خواندن شدم شبی در نماز خانه ی تربیت معلم به خواب رفتم. در عالم خواب شهید با خوشحالی نزد من آمد نامه ای را به دست من داد و رفت. نامه را باز کردم داخل پاکت با قبولی در درس اخلاق اسلامی را به شما تبریک عرض می کنم »: خط درشت روی کاغذی نوشته شده بود و همین خواب،باعث شد که بنده با پشتکار و علاقه درسم را بخوانم و موفق  باشم. « .

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

زندگینامه شهید محمدرضا عزیزی پناه (دوم)

نام پدر: زینل

تاریخ تولد: 5/4/ 43  

  تاریخ شهادت: 30/10/65

     بیست و اندی سال قبل آنگاه که خورشید اولین پرتوهای خود را بر این دشت می تاباند وبدنبالش ابرهای سیاه هجومی تند را بر او آغاز کردند و برای مدتی بلند از چشم بوته ها وگلها مخفی اش داشتند به خیال این که جوانه ها را بی نور مستقیم خورشید حیاتی نخواهد بود در گوشه ای از این باغ غنچه ای شکفت. در آن هنگام که فرعونیان با کشتن کودکان وفرزندان فردایی هموار را برای خود خواب می دیدند موسایی زاده می شد.

     از آن زمان سالها گذشت وبا این که طوفانهای سرد هر شعله ای را خاموش می ساختند او به عکس روشنتر می شد واثر معکوس می گرفت تا فردایی آتشی شود که از نور وحرارتش جمعی سرد وخاموش را گرم وروشن سازد وبراستی که چنین شد. کوچه ها وخیابانهای شهر، دبیرستان ابوذر و کتابخانۀ مسجد صاحب الزمان هم او را به خاطر می آورند، سالهای آغاز انقلاب، انجمن اسلامی ابوذر سپاه پاسداران و تعطیلاتی که در آنجا به عنوان پاسدار موقت گذراند. حال رضا محصلی است پاسدار، پاسداری است عضو انجمن اسلامی .

       آسمان این شهر نیمه شبهایی را به یاد می آورند که از درس خواندن باز می گشتی ودرب خانه تان را آهسته میگشودی ودر گوشه ای می آرمیدی گویی اکنون است که در کنار دیوارهای بلند اطراف شهر رفت وآمد می کنی ودر زیر سایۀ در ختان می نشینی وکتاب در درست را حاضر می کنی و اینها هم آغازی بود برای انجامی بس زیباتر.    به قم برویم با زمستان سرد سال 60 سالی که دبیرستان و دیار را رها کرده ناگاه تصمیم گرفتی تا در کاروان بلند و همیشه سرفراز علم و دانش، دانشگاه بزرگ امام صادق (ع)، جبهه حفاظت از ایمان و تقوی، گلدسته های حرم حضرت معصومه (س) به یاد می آورند آن زمستان سرد را که نیمه شب به قم پای نهادی و کوله باری کوچک که همۀ زندگیت بود بر دوش گرفتی، اما جایی نداشتی و تنها به حرم و گنبد آن چشم دوختی و از او همه چیز را طلب نمودی.

       لبیک گویان و سلاح بدست در فکه و جزیره مجنون. روزی ده گردان عوض می کرد تا در صف شکنان  جای          گیرد.                                 آنگاه که خبر از فتح مهران و کربلای یک را دادند این مجروحین عملیات بودند که دست گرم او را بر بدن خود احساس می کردند که آنها را در آغوش کشیده و به عقب حمل می کرد. آن موقعی که برای انجام مراسم طلبه ای به دزفول رفته بود و با اینکه از ابتدا تصمیم نداشت از همان طرف به صف سپاه اسلام ملحق شد و اینها همه در کنار حضور فعالش در کلاسهای درس و تکالیف و تلاش خستگی ناپذیرش بود، تا جایی که خود را در همین مدت به سطح که از کتابهای معلم حوزه است رسانیده و در ضمن در مؤسسه در راه حق به آموختن درس فلسفه اشتغال داشت.

        در اواخر آبان ماه سال 65 خانواده اش رابه قم برد اما عملیاتهای کربلای 4 او را آرام نگذاشت و آتش شور خواندن او را باز بر افروخت همسرش را به ابرکوه باز گرداند و باز برای بارهای زیاد ملاقات می کرد اما این ایستگاه راه آهن قم بود که او را صبح آخرین دیدار بود چندی نگذشت که بسرعت از ایستگاه دور می شد و می رفت، می رفت، می رفت.  و بالاخره آن انسان دردمند، آن سینه پر حرارت و سوز آن قلب پر تپش دیگر می بایست آرام گیرد.

       دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند و اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

      چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند

      من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب مستحق بودم و اینها بزکاتم دادند

      هاتف آن روز به من مؤده این دوست بداد که بدین جور و جفا صبر و ثباتم دادند.

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط اشنا در تاریخ 1391/10/29 و 12:41 دقیقه ارسال شده است

ضمن تشكر از حركت زيباي شما براي پاسداشت ياد شهداي طلبه ، عرض بدارم كه متن زندگي نامه نيازمند ويراستاري و رفع برخي مشكلات ادبي و نوشتاري است


کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایتی فرهنگی مذهبی بوده ودر ضمن بیان مطالب روز به ارسال فعالیت های این پایگاه نیز می پردازد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 39
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 42
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 43
  • بازدید ماه : 125
  • بازدید سال : 389
  • بازدید کلی : 9,074