loading...
بسیج طلاب ابرکوه
بسیجی بازدید : 120 جمعه 04 فروردین 1391 نظرات (0)

 

 

 

 

 

زندگینامه شهید محمدرضا زارع زاده

نام پدر: حبیب

 تاریخ تولد: 3/5/1348

تاریخ شهادت:20/1/1366

روز های دفاع مقدس روز های گذشت و ایثار، جوانمردی و پایداری و روزهای شهادت و جانبازی و پرواز پرستوهای عاشق از خاک به افلاک، برای دوستان ولایت فراموش نشدنی است.

خاطره شهدا بر زمینۀ ذهن همگی ما نقش بسته است و هنوز پیوستن به خیل شهدا برای بازماندگان کاروان شهادت، آرزوی بزرگ است. از یاد نخواهیم برد هجرت مردان بزرگ را، هنگامی که به فرمان ولی عهد خویش، برای پاسداری از ارز شها، شهر و دیار خود را رها کردند.

 

 

 

 

 

از یاد نخواهیم برد سالهایی که عروج عزیزانمان را با حسرت به نظاره می نشستیم. مگر می توان آن روزها را از یاد برد؟ روزهایی که زیباترین شعر انسانیت سروده می شد و دفتر ایام با خون عزیزترین عزیزان گلگون می گشت و ورق می خورد.

و از یاد نخواهیم برد فروردین 66 و پیکر گلگون رضا را همه می شناسیم. هفده بهار قبل از عروجش در شهر شعر و ادب  شیراز  پا به عرصه وجود نهادند، در فضایی که فقط یاد خدا و ذکر نیاز انسان موج می زد.

تقدیر، ماندن بیش از چند سال در آن دیار را برای جسم بیقرارش رقم نزده بود و از آن پس هجرت، داستان زندگی او شد؛هجرتی معصومانه و عاشقانه از شیراز تا ابرکوه، از ابرکوه تا قم، از قم تا نیزارهای جنوب و از آنجا تا آنسوی مرزهای آسمان.

درد دینی که داشت از او شخصیتی ساخته بودکه از گفتن حرف حق در هیچ مقامی، مکانی و زمانی هراس نداشت. عاشق علم و ادب و هنر بود و در حین علم آموزی آن را به کار می بست و یک نمونه علمی برای دیگران بود. بچه های مسجد و پایگاه و کتابخانه و مدرسه و بسیج و سپاه همگی او را به خاطر دارند و خاطرۀ حضورش را گرامی می دارند.

ولی او میدانست که برای عروجش باید هجرت کند و آفرین بر این انتخاب پسندیده که آغازش هجرت به شهر خون و قیام و پیوستن به خیل سربازان مهدی(عج) بود.

ورودش به شهر قم برای او حکم تولدی دوباره را داشت. او دوران تحصیلش را در مدرسۀ مبارکۀ رضویه آغاز نمود و همراه با دروس حوزوی به ادامۀ تحصیل درمقطع متوسطه همت گماشت.

او با اینکه شیرینی در آغوش خانواده بودن را چشیده بود و با اینکه جبران محبتهای پدر و مادر در دوران سالخوردگی و کمک به نیازمندان و محرومان جامعه را وظیفۀ خود میدانست و با اینکه شایستۀ حیات طیبه بود، وقتی ندای پیر جماران و امام و مقتدایش را شنید، متواضعانه و عاشقانه، با خلوص قلب به ولایت اقتدا نمود و نماز عشق را در محراب شهادت گذارد.

بی صبرانه گوی سبقت را از ما ربود و ما را با این امانت گران سنگ تنها گذارد.

آری، رضا صدای سخن عشق را خوب شنید و عازم جولانگاه عاشقان شد، با اینکه هنوز سنش کفایت نمی کرد به هر طریقی که بود، به عناوین امدادگر، بسیجی و مبلغ راهی جبهه ها شد و بارها و بارها به امید وصال دوست به خط مقدم می شتافت و هر بار که می رفت عطش وصال به محبوب او را بی تاب تر می نمود، تا جائیکه در هفتمین مرتبه با جرأت تمام گفت: این دفعه یا به اطلاعات و عملیات می روم و یا به جمع سنگرسازان بی سنگر می پیوندم.

آری او میخواست جزء خطشکنان وادی نور باشد تا از اولین عاشقانی باشد که به وصال معبود می رسند.

سرانجام در شامگاه 20 فوردین پیشاپیش کربلائیان راهی مسلخ عشق گشت، رفت و همان شب سینۀ پر سوز و گدازش با آتش در هم آمیخت و چون کبوتری خونین پر گرفت. پیکرش چند روزی در دشت کربلای ایران ماند و او رضا بود و رضایت داد به رضای حق.

رضا جان:

اینک تو رفته ای و ما بر جا ماند هایم، تو آزاد شد های و ما در زندانیم، اینک بر وجودت نور الهی تابیده و وجود ما ظلمتکدۀ روحمان گشته است. ای آزاد شده دست این زندان گیر

 

مطالب مرتبط
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
سایتی فرهنگی مذهبی بوده ودر ضمن بیان مطالب روز به ارسال فعالیت های این پایگاه نیز می پردازد
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 18
  • کل نظرات : 11
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 1
  • آی پی امروز : 49
  • آی پی دیروز : 0
  • بازدید امروز : 53
  • باردید دیروز : 1
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 54
  • بازدید ماه : 136
  • بازدید سال : 400
  • بازدید کلی : 9,085